ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
اینها حرفهای مگوی من است که حتی از گفتنش حالم بد می شود پس صفحه ی سفید دردهای مرا پر می کند...
واقعا ابعاد شخصیتی بعضی آدما رو نمیشه دریافت...!!!!!
آه بگذریم که هر چه از این دست عجایب بخواهم بگویم تمامی ندارد......
سال بسیااار سختی بود...حتی محرمش هم برای من بی برکت بود...هیچ توفیقی نصیبم نشد و خیلی حالم بد بود..
فقط می رفتم هیأت و روضه و گریه و ... نه نوکری نه خادمی نه هیچ کار دیگه ی قسمتم نشد!
خیلی حالم بد بود احساس کردم به هیچ دردی نمی خورم... امام حسین !! انقد بی لیاقتم؟ خوب خودم که اینو می دونم اما شما انقد دلتان می آید ما را ضایع بفرمایید؟
حسین اما محبتش فرق می کند.. تو یک سینه بزن، یک قطره اشک بریز برای طفل سه ساله.. او برایت غوغا می کند...
سال بعد محرم ، داخل هیأت نشده او مرا خادمش کرد بی اختیار من حتی بدون اینکه به کسی بگویم...
سلام
اون حس دلشکستگی شما کلی برکت داشته براتون.
نگید محرم بی برکت!
عنایت امام حسین علیه السلام را از همون موقع ها یا حتی قبل ترش ردیابی کنید...
یا زهرا
:)