همه جا همین جاست....

دفتر خاطرات شخصی ام باز است.

همه جا همین جاست....

دفتر خاطرات شخصی ام باز است.

دیگر اینجا نمینویسم...

با سلام


با عنایت پروردگار متعال پس از برخورداری از نعمت عظیم بلاگ بیان دار شدن ، پرستوی سپید زین پس دل نوشته هایش را در این سایت می نویسد ، باشد تا رستگار شود.



http://parastoyesepid.blog.ir/

رمضان..


نمی گم از بچگی ، اما از وفتی یکم سرم می شد ، از همون وقتی که روزه کله گنجیشکی می گرفتم ، از همون روزا ماه رمضون و خیلی دوس داشتم ...خیلی زیاد در حدی که از مامانم می پرسیدم چقدر تا ماه رمضون مونده!

وقتی بچه بودم خواهرم از خاطرات ماه رمضون که افتاده بود تو تابستون تعریف می کرد، می گفت خیلی سخت بوده و اونم چون کوچیک بوده خیلی اذیت می شده ! یادمه می گفت یه بار حواسش نبوده و رفته سر کلمن آب و دل سیر آب خنک خورده بعد از یه ساعت یادش اومده روزه بوده :D


چند روز پیش که داشتم بر می گشتم خونه.. هوا خیلی گرم بود ،تشنگی اون قدر بهم فشار آورده بود که حالت تهوع بهم دست داده بود، رسیدم خونه بی اختیار افتادم رو زمین ! آفتاب انقدر داغ بود که بخار از سرم بلند می شد...


یه لحظه یاد یه چیزی افتادم...

وا عطشا بکربلا..................


اون روز تو اون آفتاب طاقت فرسای دشت کربلا ، یه نوزاد چطور میتونست دووم بیاره !! حتی اگه آب هم بهش می رسید...

از خجالت فکر آب خوردن هم از سرم بیرون کردم...

شاید حکمت افتادن رمضان هر چند سال یکبار تو تابستون این باشه که هر آدمی فقط یه بار تو عمرش یاد یکی از سختی های اربابش بیفته!

رمضان...چقدر مرا یاد ارباب می اندازد این ماه..

تنبل ها به بهشت نمی روند...

تنبل ها به بهشت نمی روند حتی اگر نماز بخوانند..

حاج آقا امسال به نکته ی فراگیری اشاره کرد...

تنبلی و راحت طلبی آفت فراگیر این روزهای ماست که با پیشرفت تکنولوژی هر روز بیشتر و بیشتر نیز می شود..


وقتی به صحبت های حاج آقا گوش میدادم دقیقا یاد تنبلی های خودم افتادم ، از تنبلی مرتب کردن جزوه های درسی بگیر تا تنبلی برای نماز شب ...چیزی که همه ی اساتید به اتفاق بر آن واقف اند این است که بدون نماز شب به هیچ جا نمیرسی....

و من چگونه باید با این حجمه از تنبلی هایم مقابله کنم تا به نماز شب برسم؟؟!!!

خیلی فکر کردم و سر هر نماز یادش بودم تا اینکه بعد از یکی از نمازهایم متوجه یکی از تنبلی هایم شدم..!!!

چادر نمازم را تا نمیکردم و سجاده را هم..

گفتم راحت ترین مقابله از همین جاست!!.. از همان روز هم چادر و هم روسری نماز و سجاده را تا کردم..

یک شب از همان روزهای همان هفته ی اول مقابله با تنبلی نفس، بامداد بیدار شدم و با خدا اندکی حرف زدم...:)


اگر میدونستم انقدر راحت میشه به تو رسید زودتر به آغوشت باز می گشتم.. خدایا بخاطر تمام تنبلی هایم مرا ببخش ..

بخدا خیلی رو می خواد....خیلی......

نمی دونم آدم باید چقققققدر دارای " رو " باشه (اصطلاحا پر رو باشه) که بتونه جلوی ملتی هوشیار و انقلابی و ولایت مدار

 یه همچین حرفایی رو با صراحت تمااااام تو یه دانشگاه کاملا دولتی که بودجه و تمام امکانات و سرویس ها و حمایت های خداد تومنی شو از جمهوری اسلامی ایران که زیر نظر یک " ولی مقتدر " اداره میشه ، بزنه....

و همه ساکت و دست به سینه بدون اینکه اخمی به ابرو بیارن سرا پا گوش باشن و هیچی نگن....

بخدا خیلی رو می خواد....خیلی......

نهار امروز و شام و حتی میان وعده من با حرص خوردن سر اخبار ( قسمت دیدار رییس محترم جمهوری با اساتید دانشگاه) گذشت... و البته همچنان ادامه داره....

هنوز یادم نرفته....

هنوز یادم نرفته که چقدر هوامو داشتی از همون اول...از همون سال اول دانشگاه که همه گیج می زدن که باید کدوم وری برن ، تو منو آوردی پیش خودت ... تو بهترین روزای خلقتت...تو بهترین جایی که یه عاشق می تونه بره...

منو آوردی تو حیاط خونه ی خودت و بقلم کردی......

چقدر من باید بی چشم و رو باشم که همه ی این محبتا رو نادیده بگیرم....:(

خدایا..تو محبتتو ...نعمتتو...صفا تو...همه چیز و بر من تموم کردی همون اول جوونی تو سن 18 سالگی....





همچین شبی بود تو حرم عزیزترین بنده ت...رحمه للعالمینت ... پبامبر نازنینت .. من و بقل کردی آ خدا....



هنوز یادم نرفته که چه خدای مهربونی دارم ...