-
دیگر اینجا نمینویسم...
شنبه 22 شهریور 1393 00:45
با سلام با عنایت پروردگار متعال پس از برخورداری از نعمت عظیم بلاگ بیان دار شدن ، پرستوی سپید زین پس دل نوشته هایش را در این سایت می نویسد ، باشد تا رستگار شود. http://parastoyesepid.blog.ir/
-
رمضان..
سهشنبه 24 تیر 1393 02:19
نمی گم از بچگی ، اما از وفتی یکم سرم می شد ، از همون وقتی که روزه کله گنجیشکی می گرفتم ، از همون روزا ماه رمضون و خیلی دوس داشتم ...خیلی زیاد در حدی که از مامانم می پرسیدم چقدر تا ماه رمضون مونده! وقتی بچه بودم خواهرم از خاطرات ماه رمضون که افتاده بود تو تابستون تعریف می کرد، می گفت خیلی سخت بوده و اونم چون کوچیک بوده...
-
تنبل ها به بهشت نمی روند...
چهارشنبه 27 فروردین 1393 12:42
تنبل ها به بهشت نمی روند حتی اگر نماز بخوانند.. حاج آقا امسال به نکته ی فراگیری اشاره کرد... تنبلی و راحت طلبی آفت فراگیر این روزهای ماست که با پیشرفت تکنولوژی هر روز بیشتر و بیشتر نیز می شود.. وقتی به صحبت های حاج آقا گوش میدادم دقیقا یاد تنبلی های خودم افتادم ، از تنبلی مرتب کردن جزوه های درسی بگیر تا تنبلی برای...
-
بخدا خیلی رو می خواد....خیلی......
سهشنبه 15 بهمن 1392 23:03
نمی دونم آدم باید چقققققدر دارای " رو " باشه (اصطلاحا پر رو باشه) که بتونه جلوی ملتی هوشیار و انقلابی و ولایت مدار یه همچین حرفایی رو با صراحت تمااااام تو یه دانشگاه کاملا دولتی که بودجه و تمام امکانات و سرویس ها و حمایت های خداد تومنی شو از جمهوری اسلامی ایران که زیر نظر یک " ولی مقتدر " اداره...
-
هنوز یادم نرفته....
دوشنبه 30 دی 1392 12:00
هنوز یادم نرفته که چقدر هوامو داشتی از همون اول...از همون سال اول دانشگاه که همه گیج می زدن که باید کدوم وری برن ، تو منو آوردی پیش خودت ... تو بهترین روزای خلقتت...تو بهترین جایی که یه عاشق می تونه بره... منو آوردی تو حیاط خونه ی خودت و بقلم کردی...... چقدر من باید بی چشم و رو باشم که همه ی این محبتا رو نادیده...
-
فقط میتونم بگم دلگیرم تا حدی که شاید هیچوقت نبخشم...
جمعه 27 دی 1392 23:35
از همه ی هنرمند نماهای این روزای سینمای کشور عزیزم ، ایران ... دلگیرم.. مخصوصا از اونهایی که فکر می کنند با نشون دادن زشتی ها و پلیدی ها ، می تونن از بیشتر شدنش جلوگیری کنن... شاعر در این زمینه می گه: هنرمندی که فقط دنبال نشون دادن زشتی هاس...نه تنها هنرمند نیست، بلکه در انسان بودنش باید شک کرد !... فقط می تونم بگم...
-
من شرمنده تر از همیشه م....
جمعه 20 دی 1392 19:42
نمیدونم از چه وقتی دقیقا درگیرت شدم....نمیدونم از کی آدم حسابم کردی....نمیدونم اصلا چی شد که اینطوری شد!!!.. یادمه خیلی خیلی بچه که بودم،فکر می کردم شما شبیه یه بابای مهربون باید باشید که هیچوقت بچه هاشو به حال خودشون رها نمی کنه....یادم میاد یه بار تو همون خیلی خیلی بچگی هام، خواهرام داشتن فال حافظ می گرفتن،خواهرم...
-
آسمون
پنجشنبه 19 دی 1392 19:06
آُسمون همیشه واسم خاطره انگیزناک ترین روزهای تابستونِ سال های بچگی مه....همیشه تابستونا وسط حیات یه زیر انداز مینداختیم همه تو حیاط می خوابیدیم...من تا نیمه های شب چشام باز بود و ستاره های کمرنگ و پر رنگ آسمونِ حیاطمونو نگاه می کردم...به ستاره ها حسِ خاصی داشتم از همون بچگی... بزرگتر که شدیم انگار کم کم از بین رفت این...
-
جناب ملک الموت
دوشنبه 16 دی 1392 20:59
چند وقت پیش که خبر یکی از شهدای دفاع حرم بی بی رو میخوندم، به اشاره ای از وصیت نامه ش رسیدم.... وصیت نامه تو این سن !.. یادم افتاد من هنوز وصیت نامه ندارم ... با والده گرام که مطرح کردم ، گفت : حالا چه وقت این چیزاس و از این حرفا نزن دلم یه طوری میشه و من تو زندگی کلی غصه خوردم و .... چه و چه .. دیگه چیزی نگفتم..رفتم...
-
ترس ما از مرگ همان فاصله ی ماست تا کربلا...
جمعه 13 دی 1392 10:52
شاعر میگه : ترس ما از مرگ همان فاصله ی ماست تا کربلا... پارسال که زیر دست و پا مونده بودم و مردد که باهاس چیکار کنم؟!... یه زائر ایرانی اومد دستمو گرفت منو کشید بیرون و گفت بلند شو الآن می کشنت... به ثانیه ای نکشید بلند شدم..بعدش خیلی جزع فزع کردم که آهای عربِ ... یکم ادب زیارت داشته باشید و ....فلان و فلان .. و ای...
-
با هر نفس پَِر ر ر ر می زنم....
دوشنبه 18 شهریور 1392 11:58
هوا خیلی غمناکه.. بوی محرم میاد ، هوای محرم حال منو خوب می کنه...البته هر کی توی محرم منو می بینه میگه چرا انقد حالت خر ر را به؟!! اما من بهتر از محرم حال خودمو سراغ ندارم...... محرم که میشه حالم خوبه اما هوا خیلی غم داره.. مث هوای مدینه.. آسمونش بغض داره...آسمون محرم... دلم واسه محرم تنگ شده.. دلم واسه محرم و روضه...
-
استاد خوب پیدا کردن را هر کس توان نَبوَد.....
جمعه 15 شهریور 1392 01:47
استادای خوب همیشه یه جوری آدمو تربیت می کنن که تأثیرش تا مدت ها بلکه تا آخر عمر روی آدم می مونه... یه بار تو یکی از این سخنرانی هایی که گوش می دادم ( اغلب شب ها قبل از خواب) ، استاد می فرمود که : پنج شنبه شب ها که شب مخصوص زیارتی ابا عبدلله هم هست... امام زمان پرونده ی هفته تو نگاه می کنه برای بررسی و پرونده ت میره...
-
استاد داشتن چیز خوبیست که هر که طالب علم است ، آرزو دارد...
پنجشنبه 14 شهریور 1392 00:55
کم کم که نه ولی بصورت یک دفعه ای بعد از آن محرمی که احساس بی لیاقتی شدید داشتم و کلی غصه خوردم ، تمام آهنگهای گوشی و لپ تاب و پاک کردم و فقط... فقط دیگه نوحه گوش می دادم اونم از نوع فقط " کریمی ". اون سال که ارباب منو خادمم کرد ، خیلی خجالت کشیدم از خودم...یا می تونم بگم حالم به هم می خورد از دیدن خودم.....
-
حسین اما چیز دیگری ست...
پنجشنبه 14 شهریور 1392 00:37
اینها حرفهای مگوی من است که حتی از گفتنش حالم بد می شود پس صفحه ی سفید دردهای مرا پر می کند... واقعا ابعاد شخصیتی بعضی آدما رو نمیشه دریافت...!!!!! آه بگذریم که هر چه از این دست عجایب بخواهم بگویم تمامی ندارد...... سال بسیااار سختی بود...حتی محرمش هم برای من بی برکت بود...هیچ توفیقی نصیبم نشد و خیلی حالم بد بود.. فقط...
-
بابا بیا منو ببر... خسته م خسته م...(قسمتی از نوحه محمود کریمی در مورد حضرت رقیه (س) )
یکشنبه 10 شهریور 1392 03:26
اصلا اهل نوحه گوش دادن نبودم، حتی تو ماه محرم!!! .... افقط تنها چیزی که همیشه دل منو می برد همون عکس ضریح امام حسین (علیه السلام) بود که همیشه با دیدنش هزار بار آرزو می کردم که ای کاش قسمت منم بشه و برم اونجا... اون سال نتونستم برم کربلا و خیلی حالم گرفت ، من که تو دوران روحی وحشتناکی بودم این ناکامی به بی قراری هام...
-
موسیقی یکی گمراه کننده ترین چیزهای زندگی من ، که من آن ابتدا متوجه نمی شدم..
پنجشنبه 7 شهریور 1392 16:02
سالهای دانشگاه به سرعت برق و باد می گذشت و من هنوز خودمو پیدا نکرده بودم....تنها چیزی که از اون دوران غم زدگی مفرط به یاد دارم اینه که هر موقع می رفتم بیرون ، عینک دودی می زدم تا کسی اشکامو نبینه..خود به خود سرازیر می شد. به هر چیزی رو می آوردم تا این حس کمی تلطیف بشه و منو نجات بده! یادمه یه دوران طولانی به موسیقی...
-
هر چه می کشیدیم از حسودی بعضی ها بود و بس....
پنجشنبه 7 شهریور 1392 00:08
دانشگاه که قبول شدم بعد از غافل گیری همه ی دوستان و اطرافیان که همگی به بنده لطف داشتند و این پیروزی رو از بنده بعید می دونستند بیش از هر کسی برادر زاده ی گرامی و خانواده ی محترمشان بنده را مورد لطف و عنایت حسودی خود قرار دادند. من که با رتبه ی تک رقمی همان رشته ی مورد نظر که از نظر اجتماعی و علمی و البته هنری سطح...
-
صبر چیز خوبیست که من کم داشتم
سهشنبه 5 شهریور 1392 23:00
دنیای پر از خلاء من ادامه داشت تا هدف بزرگی بنام دانشگاه بر سر زندگی یقه من را گرفت و از من یه بچه درس خون به معنای واقعی کلمه ساخت. خواهرم تو برنامه ریزی درسی کمکم می کرد و با توهین ها و تحقیر هاش که : "تو با این مدل درس خوندن به هیچ جا نمیرسی و امثالهم "، منو بیش از پیش تشویق میکرد تا به هدفم که کاملا مشخص...
-
بنام خداوند بخشنده ی مهربان که هر چه دارم از لطف و کَرَم اوست..
دوشنبه 4 شهریور 1392 22:43
همه چیز از روز تولد حضرت فاطمه (سلام الله علیها) شروع شد.. بابا مریض شد و مریضی خیلی طول کشید. مریضی بابا سابقه نداشت ، یعنی قبلا دچار همچین عارضه ای نشده بود و برای همه ی ما تعجب آور بود و برای من.. برای من دلهره آور چون بابا تا حالا این همه مدت مریض نبود راستش تا حالا اصلا بجز سرما خوردگی بابا مریض نشده بود.. سه ماه...