همه جا همین جاست....

دفتر خاطرات شخصی ام باز است.

همه جا همین جاست....

دفتر خاطرات شخصی ام باز است.

با هر نفس پَِر ر ر ر می زنم....

هوا خیلی غمناکه.. بوی محرم میاد ، هوای محرم حال منو خوب می کنه...البته هر کی توی محرم منو می بینه میگه چرا انقد حالت خر ر را به؟!!  اما من بهتر از محرم حال خودمو سراغ ندارم......

محرم که میشه حالم خوبه اما هوا خیلی غم داره.. مث هوای مدینه.. آسمونش بغض داره...آسمون محرم...

دلم واسه محرم تنگ شده.. دلم واسه محرم و روضه هاش تنگِ تنگ شده...نمی دونم امسال محرم هستم یا نه ، نمی دونم نوکر ی روزی من هست یا نه.. فقط اینو می دونم که دلم برای محرم پَر ر ر ر ر می زنه....




با هر نفس پَر می زنم                به عشق تو اباالفضل

زهرا به روی قلب من                  نوشته   یا   اباالفضل



(قسمتی از نوحه محمود کریمی)

استاد خوب پیدا کردن را هر کس توان نَبوَد.....

استادای خوب همیشه یه جوری آدمو تربیت می کنن که تأثیرش تا مدت ها بلکه تا آخر عمر روی آدم می مونه...

یه بار تو یکی از این سخنرانی هایی که گوش می دادم ( اغلب شب ها قبل از خواب) ، استاد می فرمود که : پنج شنبه شب ها که شب مخصوص زیارتی ابا عبدلله هم هست... امام زمان پرونده ی هفته تو نگاه می کنه برای بررسی و پرونده ت میره بالا...

یهو خیلی خجالت کشیدم.. پرونده ی طول هفته مو ورق زدم دیدم اوه اوه... اوضاع خیلی خرابه، اگه امام زمان این کارای منو ببینه که می میرم از خجاااااالت... :((

با همون چشای خجالت زده یه نگاه به آسمون انداختم گفتم آ خدا.. میشه خراب کاری های این هفته مو به امام زمانم نشون ندی.... من خجااالت می کشما... قول می دم هفته ی بعد جبران کنم!!

نمی دونم الآن از اون شبی که این سخنرانی و گوش دادم و اون قول و به خدا دادم چقدر می گذره!! اما امشب ( پنج شنبه) ، دم غروب که شد یادم افتاد که موقع بررسی پرونده هاس.. موقع بررسی شده و من همچنان چشمم به آ خدا و می گم : تورو خدا این هفته هم امام زمانم خطا ها مو نبینه من خیلی خجاااالت می کشمااا  !!!

نمیدونم کی و کجا قراره آدم شم اما اینو خوب می دونم که دلم برای آدم شدن .. پَر ر ر ر ر می زنه.............


:(


استاد داشتن چیز خوبیست که هر که طالب علم است ، آرزو دارد...

کم کم که نه ولی بصورت یک دفعه ای بعد از آن محرمی که احساس بی لیاقتی شدید داشتم و کلی غصه خوردم ، تمام آهنگهای گوشی و لپ تاب و پاک کردم و فقط... فقط دیگه نوحه گوش می دادم اونم از نوع فقط  " کریمی ".

اون سال که ارباب منو خادمم کرد ، خیلی خجالت کشیدم از خودم...یا می تونم بگم حالم به هم می خورد از دیدن خودم.. چاره ای نبود جز عوض شدن.. یا که بگم : "برگشتن" . اما من که هیچ گونه توانایی تو خودم نمی دیدیم... از ارباب کمک خواستم...

گفته بودم که هیچ جوره نمیذاره بدهکار بمونی..

خیلی تغییر کرده بودم حتی حجابم.. حتی حرف زدنم.. حتی حالت نگاهم...

موسیقی که حذف شد تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده!!!!!!!  به شدت عصبی و مضطرب شده بودم طوری که غیر از ده روز محرم که می رفتم هیأت ، باقی سال بی قرار و تا حدی بد اخلاق و تا دلتان بخواهد غیر قابل تحمل شده بودم...

دیگه به غیر از نوحه، سخنرانی هم گوش میدادم...آرومم می کرد و می رفتم تو فکر و از این مُخ کم استفاده شده کار می گرفتم..

برای همه ی حرفها که نه ولی برای خیلی از حرفهایی که می شنیدم دنبال سند و مدرکش هم می رفتم...

مثلا در مورد موسیقی بخصوص موسیقی راک و جاز... که بدون شک از ابزار شیطان پرستان برای القای مفاهیم ذاله خودشون هست... یا نماد های فراماسونری ... یا هر چیزی که می شنیدم و برام مجهول بود.. راضی نمی شدم فقط به سخنرانی با اینکه به صحت حرفهای طرف مطمئن بودم تا حدودی و حُسن ذن داشتم اما دنبال سندش هم می رفتم...

هم برای خودم اطمینان بخش بود هم اگه می خواستم به چند نفر دیگه هم بگم خیالم راحت بود که حرفی که می زنم ، حرف حسابه...

اما برای همه ی سوالام جواب پیدا نمی کردم چون اینترنت تا یه حدی پاسخگو بود.. نیاز شدید به یه استاد فرهیخته داشتم...

استاد نگو ... فرشته ی نجات....


حسین اما چیز دیگری ست...


اینها حرفهای مگوی من است که حتی از گفتنش حالم بد می شود پس صفحه ی سفید دردهای مرا پر می کند...







واقعا ابعاد شخصیتی بعضی آدما رو نمیشه دریافت...!!!!!

آه بگذریم که هر چه از این دست عجایب بخواهم بگویم تمامی ندارد......

سال بسیااار سختی بود...حتی محرمش هم برای من بی برکت بود...هیچ توفیقی نصیبم نشد و خیلی حالم بد بود..

فقط می رفتم هیأت و روضه و گریه و ... نه نوکری نه خادمی نه هیچ کار دیگه ی قسمتم نشد!

خیلی حالم بد بود احساس کردم به هیچ دردی نمی خورم... امام حسین !! انقد بی لیاقتم؟ خوب خودم که اینو می دونم اما شما انقد دلتان می آید ما را ضایع بفرمایید؟

حسین اما محبتش فرق می کند.. تو یک سینه بزن، یک قطره اشک بریز برای طفل سه ساله.. او برایت غوغا می کند...

سال بعد محرم ، داخل هیأت نشده او مرا خادمش کرد بی اختیار من حتی بدون اینکه به کسی بگویم...

بابا بیا منو ببر... خسته م خسته م...(قسمتی از نوحه محمود کریمی در مورد حضرت رقیه (س) )

اصلا اهل نوحه گوش دادن نبودم، حتی تو ماه محرم!!! .... افقط تنها چیزی که همیشه دل منو می برد همون عکس ضریح امام حسین (علیه السلام) بود که همیشه با دیدنش هزار بار آرزو می کردم که ای کاش قسمت منم بشه و برم اونجا...

اون سال نتونستم برم کربلا و خیلی حالم گرفت ، من که تو دوران روحی وحشتناکی بودم این ناکامی به بی قراری هام اضافه می کرد و باعث می شد به کارای بی عقلانه ای دست بزنم...مثلا تلف کردن وقت به فجیع ترین حالت ممکنه یعنی به اینترنت رفتن و چَت کردن و دوستای جدید و کلا ولگردی...

محرم اما وقتی شروع می شد سبک جدیدی به زندگی من می داد،وقت تلف کردن های شبانه کم می شد و جاشو می داد به روضه های اباعبدلله که روزی من بود ...

به هیأت وابسته شده بودم و به بچه ها خیلی احساس خوبی داشتم و بعد از محرم تو سال هزار بار دلم براشون تنگ میشد و کلا حالم عوض شده بود...

عاشق که بشی حالت عوض می شه ، حال که عوض بشه روحیه هم تغییر می کنه ، روحیه اما علاقه مندی ها رو واسه آدم تعیین می کنه.. من علاقه هام عوض شده بود و ارباب.. ارباب اهل سریع جواب دادنه ، اصلا تو مرامش نیست که تو رو طلبکار بذاره.. با اینکه ما همیشه بهش بدهکاریم اما فقط ازش طلب می کنیم و اونم خیلی سریع اجابت می کنه..

ارباب منو بغل کرد محکم و من رفتم کربلا....